پرینت

۸۳ - تجزیه طلبان واقعی کیستند؟ قسمت دوم

تجزیه طلبان واقعی کیستند؟

از میان حاکمیت پهلوی و فعلی ایران، پان ایرانیستهای داخلی و اپوزسیون، یا اقوام و مللی که از ابتدائی ترین حقوق مدنی – فرهنگی – اجتماعی – اقتصادی – سیاسی و … محرومند، تجزیه طلبان واقعی کدامند؟

قسمت دوم

آری، مسمومیت این تاریخ جعلی تا مدتهای مدیدی پابرجا خواهد ماند. برخی از آریاپرستان سرّ انحطاط ملت ایران را استیلای عرب و در واقع اسلام میدانستند. ازجمله سید حسن تقی زاده، فروغی و خیلی از روشنفکران خودشیفته و خودباخته. حتی بعضی از آنها راه افراط رفته و استیلای خارجی را بر ایران موجب تضعیف حسّ استقلال  فردی – جمعی و مردانگی دانسته و این ناجوانمردی در اُدَبا و شُعرا هم مشاهده میشود. گویا مردانگیِ مد نظر آنها از نوع مردانگی رستم دستان است که سهراب را دشمنِ خود دانسته  و او را به نامردی می کُشد. غافل از آنکه، آن دشمن، فرزند خود اوست. منظور از خارجی نیزدر لفّافه همان اعراب و تورکان مد نظر بود. درحالی که همان آقایان برتری طلب، تمام آثار ظاهری – باطنی، محلی و بومی را ازبین برده و به جای آن ظواهر غربی را جایگزین میکردند واز جوهر واقعی آن که همان دمکراسی و تحزّب است غافل بودند. شوونیستهای جسور دیروزی و شوونیستهای خجول امروزی، کتابسوزی توسط اعراب مسلمان را که از جانب مستشرقین غربی القاء میشود، تبلیغ میکنند. بر همین اساس می توان گفت که؛ تاریخ دوران پهلوی و به تبع آن تاریخ تمام آریاییها بر مبنای برجسته کردن تاریخ به‌اصطلاح قوم فارس بوده و البته نادیده گرفتن و کتمان تاریخ حقیقی تورکان. اگر مورخان کذّاب ایرانی، سوزاندن کتابهای نداشته شان را توسط اعراب عملی مذموم می پندارند، چرا در عصر مدرنیته، هفت دهه ی پیش در مقابل دوربینهای عکاسی و فیلمبرداری در جریان نهضت مرحوم پیشه وری، آشکارا اسناد و کتب تورکی را در مرکز تبریز آتش زدند و اسم این وحشیگری را نجات آزربایجانی نام نهادند!

جالب اینجاست که خود کلمه ی آریایی عمری به درازای جنگ جهانی بیشتر ندارد و ساخته و پرداخته ی ماکس مولر آلمانی است که خود بر جعلی و ساختگی بودن این کلمه و نژاد  در کتابش بنام 1988اذعان و اعتراف دارد، اما حضرات ایرانشهری با جنون بی مثالشان از وی نیز جلو زده و صورت نوشتاری لاتینِ کشور موسوم آلمان را که GERMANY باشد، با کرمان از یک ریشه تفسیر میکنند! یعنی شاه میبخشد، اما شاه‌قلی نه.

آریائیستها صحبت از آتش زدن تخت جمشید توسط اسکندر مقدونی معروف به  ذوالکتاف و یا ذوالقرنین میکنند، که در شاهنامه ی فردوسی در بخش (اسکندر ودارا) صریحاً قید شده است. از طرفی دیگر تأکید دارند که: ذوالقرنین مذکور در قرآن کریم، همان کوروش است! یعنی این جماعت به ظاهر روشنفکر، از سر درماندگی برای تاریخ تراشی باعظمت به خودشان، از هیچگونه بی منطقی ابائی ندارند. چرا که ذاتاً قرآن کریم را قبول ندارند، اما وقتی نیاز مبرم به رفرنس عامه پسند پیدا میکنند به همان منبع مورد انکار و تنفّر خودشان (قرآن)متوسّل می شوند! آنان در این راستا قرآن را نیز آشکارا تحریف کرده‌اند که، این موضوع را طی مقاله‌ی جداگانه  با عنوان «تعرض و تحریف آشکار قرآن مجید توسط شئوونیسم فارس» انشاء نموده‌ام.

} چون قافیه تنگ آید،

شاعر به جفنگ آید{

باری، هرودودت که پدر جعل تاریخ جنگ های ایران و یونان است {در این مورد و در ادامه ی مطلب با استناد به کتاب تواریخ هرودوت نمونه های غیر قابل انکار و مضحکی مثال خواهیم زد}، هرگز از آتش زدن و تاراج تخت جمشید و خزائن نفیس ایران صحبتی نمیکند. زیرا به گواه اسناد و عکس های سازمان میراث فرهنگی ونظام مهندسی ایران، مجموعه ی تخت جمشید در دشتی معروف به دشت چغندر توسط تیمی از دانشگاههای اروپایی و آمریکایی به سرپرستی ماسونهای تراز اول، با تخریب زیگوراتی ایلامی بر روی خرابه های آن برپا شد. در این مورد در کانالهای مختلف تله گرامی – اینستاگرامی، گوگل پلاس و … به تفصیل مستنداتی ارائه شده و اصولاً هرودوت از شهر شوش به عنوان پایتخت زمستانی هخامنشیان یاد کرده است. همان شهری که قلب تپنده ی امپراطوری مثلاً هخامنشیان بوده، در معنی به زبان تورکی یعنی شۆش -Şüş = تیز یا نوک تیز است. لابد هخامنشیانی که ادعا میشود زبانشان فارسی پهلوی باستان بوده، به زبان خودشان برای نشان دادن نوک تیزی مقبره ی شۆش دانیال معادل با مسمّایی نیافته اند و مجبور شده اند تا به زعم پان آریاییهای دو آتشه ی امروزی، از زبان دشمنان خونی خود یعنی ما (تورکان)، نام پایتختشان را به عاریه بگیرند و امروزه حتی نام کویر مرکزی قلمرووشان را نیز یک اسم اصیل تورکی و با مسمّا، کویر لۆت=Lüt انتخاب کنند. در اینجا معلوم میشود که منکران هویّت تورکی ایران، ازاینکه اصرار دارند که تورکها بعداً وارد فلات ایران شده اند! سخت دراشتباهند. زیرا شواهد نشان میدهد که حداقل، تورکها در ۲۵۰۰ و اندی سال پیش، اول زبانشان را وارد  فلات ایران کرده و خودشان هزارسال بعد به تسخیر ایران‌خانم اقدام کرده اند!!!

یعنی حماقت سینه چاکان آریایی به حدّیست که حتی سمت و سوی مطلب علمی و تاریخی نیز ناخودآگاه به طنز کشیده میشود. این ماجرا مصداق این ضرب المثل تورکی هست که میگوید: « چوْخ قورتدالاما،  قوردو چیخار». ترجمه ی تحت الّفظی چنین است؛ زیادی انگولک نکن، گَندش در میاد.

باری به هر جهت برگردیم به ادامه ی مطلب. با وجود  اینگونه مجعولات و بزرگنمایی تاریخی برای ملت فارس در مقابل تخریب وتخطئه ی سُلاله ی تورک قاجار، توسط ایادی انگلیس و اعلام بی طرفی ایران در جنگ جهانی اول، بازهم ایران اشغال گردید و برای اینکه کاری کنند تامردم ایران از فکر مبارزه با اشغالگران بیرون بیایند، و نارضایتی عمومی نسبت به سلسله ی قاجاریه گسترش یابد،  گرسنگی را به جان آنها انداختند. این کشور یعنی انگلستان تا جایی که توانست غلات و مواد غذایی را در ایران خرید، اجازه ی واردکردن آن را ازکشورهای دیگر نداد، وقتی بیماری واگیردار بر اثر سوء تغذیه و کمبود مواد بهداشتی رواج یافت اجازه ی رسیدن دارو به مردم را نداد تا به گواه مورخان؛ در حدود ۹میلیون نفر ایرانی عموماً تورک، نصف جمعیت آن زمان مملکت ازبین بروند، یعنی با راه اندازی نسل کُشی خاموش و بدین طریق حاکمیت تورک قاجار را متزلزل و زمینه ی سقوط آن را فراهم کنند.( ضمیمه ی نوجوان روزنامه ی قدس، شماره ی ۲۴۴ به تاریخ ۲۰ آبان ۱۳۹۵—10نوامبر 2016).

بعد از اجرای پلکانی و دقیق چنین سیاست کثیفی بستر برای قدرت گیری رضا پالانی {از طایفه ی پالونی ها} که بنام سر سلسله ی پهلوی مشهور شد، استعمار به یکباره  دربهای رحمت را به روی ایرانیان گشود و یک شبه، فراوانی در ایران پدیدار گشت! (داستان نام پهلوی غصبی نیز حکایتی عجیب و شنیدنی است که در این مقال نمی گنجد). دقیقاً به همین دلیل است که در اذهان اندک کهنسالان آن زمان ایرانی، خاطره ی خوش و قهرمان گونه، از رضاشاهِ پدر نقش بسته و از وی با عنوان رهبری بادرایت و منجی ایرانیان یاد میشود. اما هیچگاه کسی ازخود نمی پرسد؛ چگونه است یک فرد بیسواد مطلق که هیچگونه دوره ی مملکت داری و یا مدیریت اقتصادی را به صورت آکادمیک نگذرانده، در کوتاه مدت از پس آنهمه خرابی اقتصادی و اجتماعی توانست  از عده‌ی آن بلایا بر بیاید؟ حال آنکه تیم اقتصادی و کارشناسانه ی دولت روحانی نتوانست گند اقتصادی دوران احمدی نژاد را برطرف نماید. از آن زمان یعنی انقراض قاجاریه است که توسط شوونیستهای خود باخته چه پیشنهادهایی که برای از بین بردن زبان – فرهنگ و بطور کلی عنصر تورک داده نمیشود.

عصرپهلوی ص۲۴۵پاراف سوم: میتوان جوانان کم سن و سال آزربایجانی و خوزستانی {اعم از دختر وپسر } را به سیستم مبادله جوانان که در اروپا مرسوم است! برای یکی دو سال از والدین و محل سکونتشان جدا و به خانواده های فارسی زبان به عنوان مهمان سپرد و از این راه به ترویج و تحکیم زبان فارسی میان این گروه سِنّی (۱۲—۱۶ سال) کمک کرد. از آنجایی که این تاکتیک وسیاست عملی نشد، آنها با ایجاد کار و کارخانه در مناطق مرکزی ایران، نیروی کار فعال ساده و حرفه ای تحصیلکرده را به این مناطق جذب  و در عوض مناطق «غیر خودی» به تدریج کم جمعیت و مناطق «خودی» را پرجمعیت نمودند. مکمل این مسائل تبلیغات رادیو تلویزیونی و مطبوعاتی منفی و مثبت دلبخواهی نیز مزید بر علت شد و ازهمه مهمتر اجباری نمودن وتحمیل زبان «خودی» بر سایر «غیرخودی ها» و ممنوع نمودن زبان آنها از مهد کودک و پیش دبستانی تا دانشگاه است، تا تیشه به ریشه ی آنها زنند. در این میان بسیاری از وطن فروشان به ظاهر وطن پرست برای خوش گذرانی چند صباحی و کسب مال ومقام ازهیچ کوششی در راستای خیانت به تاریخ و فرهنگ واقعی مملکت فروگذاری نکردند و همنوا با عوامل غربیان بناگاه تاریخ را از اینرو به آنرو کردند، تا آثار و علائم حکومتهای تورکی قبل و بعد از اسلام که همیشه بلای جان اروپائیان شده بودند را، از ذهن و دل مردم بزدایند. در اینجا ناگزیر هستیم به یکی از اصلی ترین ارکان این پروژه ی سخیف، یعنی (ارامنه) اشاراتی کرده باشیم. آقای جدی در کتاب خود فصل سوم ص۲۶۲ پاراف دوم می نویسد: آنچه موجب مهمتر شدن نقش ارمنیان در تحول ناسیونالیسم ایرانی میشود، تماس گسترده شان با غرب است که هیچ تناسبی با تعداد ارمنیان درمقایسه با کل جمعیت ایران ندارد. مسیونرهای مسیحی خاصه فرانسویان، توجه ویژه ای به ارمنیان ساکن ایران مبذول داشته و اکثر آنها را در مدارس خود نام نویسی می کردند. ارتباط ارامنه با غربیها از زمان صفویان شدت پیدا کرده بود و این ارتباط به طور مداوم در حال افزایش بوده است. در قفقاز و عثمانی نیز، ارامنه به عنوان ستون پنجم روسها عمل میکرده اند. از آنجایی که ارتباط غربی ها با مسلمانان از لحاظ شرعی به صورت عملی مشکل می نمود، منازل ارامنه در کشورهای اسلامی بخصوص از زمان شاه عباس اول در این مملکت محلّی امن و راحت برای اسکان غربیان مسیحی گردید و بدین ترتیب لابی های ارامنه تشکیل و باعث اهمیت آنها در جهان غرب، جهت نفوذ در شرق مسلمانان گردید.

همچنین تحول ناسیونالیسم ایرانی با تحول ناسیونالیسم ارمنی همزمان بوده و تقارن داشته است.زیرا که هردو آنها لازم و ملزوم هم بودند، چونکه هردو آنها در ضدیت با تورکها بوجود آمده و روزبه روز باحمایت روسیه (مخصوصاً در مورد ارامنه) و بعضی از ممالک غربی ازجمله انگلیس و فرانسه وحتی منطقه ای در حال رشد بودند. روشنفکران ارمنی درانتقال ایدئولوژی ناسیونالیستی به ایران و اشاعه آن، نقش مهمی ایفاء کردند

ناسیونالیسم در ایران»:

متأسفانه این نوع ناسیونالیسم به صورت کاملاً شوونیستی بروز نمود و موجب صدمات جدی بر سایر ملل و اقوام ساکن در ایران و وحدت آنها شد. چون روشنفکران ناسیونالیست ایرانی در ظاهر به دموکراسی و لیبرالیسم و در باطن به شوونیسم و راسیسم اعتقاد داشتند، ناسیونالیستهای ارمنی نقطه ی مشترک خوبی با آنها پیدا می کردند. یعنی در واقع شوونیسم را که بر علیه اقوام دیگر، خصوصاً تورکها بود، تقویت و حمایت میکردند. یپرم خان که در رأس کمسیون جنگ (شاخه ی نظامی) این کمیته قرار داشت و همراه او الکساندر آقایان  پدرِ فلیکس آقایان، مأمور برجسته اینتلجنس سرویس بود، نقش زیادی از تصرف تهران ایفاء نمود و در حمله به پارک اتابک و در نتیجه زخمی شدن ستارخان که منجر به شهادت او شد، شرکت کرد. یکی دیگر از افراد تأثیرگذار در انتخاب رضاخان به عنوان مهره ی موسوم در دستان انگلستان نماینده ی پارسیان بمبئی در تهران مردی به نام اردشیر ریپورتر بود که در سال ۱۹۳۳ م در تهران درگذشت. وی با سفارت انگلیس تماس نزدیک داشت و در عین حال با بسیاری از ایرانیان ذی نفوذ  (و البته شوونیست) دوستی داشت و نزد آنان به اردشیر جی معروف بود. هم او بود که رضاخان را به آیرونساید جهت جایگزینی با احمد شاه قاجار معرفی نمود. به نظر حسین قلی، سیاست سردار سپه و ایران را،  مستر اسمارت و مستر بریچمن از اعضای عالی رتبه ی سفارت انگلیس در تهران اداره می کردند.( همان منبع ص۷۷ پاراف سوم).  پس از سقوط کابینه (سید ضیاء) و قبل از افتتاح مجلس شورای ملی بیانیه ای بر علیه اقدامات  و عملیات کابینه سیاه که تقریباً جنبه تاریخی و سیاسی داشت، چهل نفراز نمایندگان مجلس در تاریخ سه شنبه ۱۴شوال ۱۳۳۹ ه ق به چاپ رسانیده در تمام ایران منتشر کردند. از این تاریخ است که وکلای مجلس بنای تملّق گوییهای بیجا را نسبت به سردار سپه (رضا پالانی) گذاشته و او را یک سردار بزرگ ایرانی معرفی می کنند و در عوض کابینه ی سید ضیاء را وقایع غیر مترقبه  نود روزه اخیر ایران، یعنئ دوره حکومت نامشروع سید ضیاء می نامند. ولی معلوم نیست چطور کودتایی که توسط رضاخان و سید ضیاء رهبری شده بود، سهم سید ضیاء نامشروع و سهم رضاخان مشروع می شود! این بیانیه ی نمایندگان مجلس دست داشتن ارامنه (داشناک) را در کودتا تأیید می نماید.

برگردیم به تاریخسازی مجعول

استکبار جهانی برای تاراج ملل ایران و یونان، تاریخ مجعولی بنام تواریخ هرودوت تولید، و ملل این کشورها را غرق در اوهام و ستیز با هم نوعان خود کرده است. در ص ۳۳۵ جلد پنجم یونانیان و بربرها در قسمت پانوشت به نقل از پلوتارک میخوانیم: پلوتارک درنخستین فصل زندگی اردشیر، هنگامی که بحق درباره ی قابلیت اعتبار گواهی کتسیاس بحث میکند، مینویسد: درست به نظر نمیرسد که کتسیاس، هرچند کتابهایش پراز انواع قصه های باورنکردنی، بلکه دیوانه وار و احمقانه باشد، نام شاهی را که کتسیاس با او در ارتباط بوده و به وی خدمت میکرده و معمولاً همراهش بوده را، نداند! کتسیاس که مثلاً در دربار اردشیر دوم می زیسته، نام فرزندان خشایار را از سالخوردگان کاخ که آنان را درمان میکرده ، توانسته بشنود. این سالخوردگان مورد ادعا که مثلاً بیشترشان اردشیر اول را دیده بودند بنابر ادعای تواریخ موهوم، اردشیر در سال ۴۲۵ق.م، در گذشت و کتسیاس کِنیدی پس از ۴۰۵ ق.م در دربار شوش پزشک بوده! همراه با داده های به ظاهر درست از این نوع ممکن است برای تمسخر کتسیاس یا معصومانه، داستانهایی به راستی بهت انگیز برایش نقل کرده باشند و او نیز آنها را با چنان اعتقادی تکرار میکند که انسان دیگر نمی داند او که مورد تمسخر قرار گرفته به تکرار چیزهایی می پردازد که خود آنها را واقعی می پندارد یا در مقام مسخره کننده از زودباوری خوانندگانش استفاده میکند او به نقل داستانهایی دیوانه وار می پردازد که فردی هنوز واجد تمام تواناییهای عقلی نمی توانسته نقل کند.

فوتیوس، کتسیاس 45b: کتسیاس از «مارتیخوار» -به فارسی: مردخوار،  آدمخوار سخن میگوید. از جانوری که در این نواحی (هند) زندگی میکند. صورتش شبیه انسان است قد و قامت شیر را دارد،  رنگش سرخ شبیه شنگرف است. سه ردیف دندان دارد.دارای دم عقرب خاکی است. شاخی نیزه وار درازتر از یک ذراع دارد. همچنین نیزه هایی که به طور مورّب در دو طرف دُم قرار گرفته اند و باز نیزه ی دیگری مانند عقرب  روی سر دارد. اگر از روبرو و از دور به آن حمله شود دمش را بالا میگیرد  و گویی به کمک کمانی نیزه هایش را پرتاب میکند. آلت جنسی آن به طول چهارپا یعنی حدود ۱۲۰ سانتیمتر می باشد. « تصور کنید که این موجود موهوم، ترکیبی از آرش کمانگیر افسانه ای شاهنامه به علاوه ی نیزه داران سرخپوست آمریکایی و عقرب و جوجه تیغی و بسیاری دیگر از جَک و جانوران بوده که مورخی معتبر ادعا کرده که به چشم خود دیده است ! بر این اساس وقتی از سینه چاکان پان آریائی هرودوت در مورد بخشهای مربوط به رسواییهای عشقی خشایار و یا شکستهای غیر عقلایی و حوادث مافوق تصور و توان بشری (متافیزیکی )می پرسی، و از همان منابع مورد قبول و استناد خودشان ادله های غیر قابل انکار مبنی بر اوهام بودن تواریخ ذکر میکنی، برخلاف اصول اخلاقی و علمی، جوابشان سفسطه گری و فحاشی بیش نیست. مثلاً وقتی در قسمت مرگ خشایارشا(کیاکئسئر) می بینیم که هرودوت، همان کسی که به نقل از او تاریخ جنگ وی در یونان را که با جزئیات ممکن نوشته اما اشاره ای به مرگ خشایار نکرده است! این بخش یعنی حذف چگونگی مرگ خشایارشا به این دلیل عجیب به نظر میرسد که در تواریخ نمی دانسته با آن چه کند. چرا هرودوت از فرجام کار قهرمانهای بزرگ نبرد پارس و بازیگران اصلی لشکرکِشی خشایار که در میدان نبرد از پای در نیامده اند، حرفی به میان نمی آورد؟ اوروبیاد که بنا به گفته ی هرودوت در آرته میزیون و سالامیس فرمانده کلّ بوده بعد از نبرد از صحنه محو میشود، انگار ابداً وجود خارجی نداشته است!!!

ادامه دارد
حبیب ساسانیان (یاکاموز)

منبع مطلب بر گرفته از سایت:
https://bit.ly/3q3x0Kv